داستان واقعی جذاااب و فوق العادده شنیدنی...#داستان #واقعی #پادکست
21:52
پرستار زن مسنی بودم ک...#داستان #واقعی #پادکست
23:32
خاله ی مذهبیم همیشه بهم میگفت که...#داستان #واقعی #پادکست
27:00
زنم رفته بود خونه ی باباش و...#داستان #واقعی #پادکست
28:22
نازابودم وبعدازسفرکربلاحامله شدم،خیال کردم شفا گرفتم اما توچهارماهگی بستهای که ازعراق درخونم اومد
26:45
وسط کار بودیم که...#داستان #واقعی #پادکست
31:52
داستان ارسالی:عشق چشماموکورکرده بود حتی به شوهروبچمم رحم نکردم ...#داستان واقعی#داستان های بی پرده
1:34:16
داستان ارسالی : از اون داستان خفنا 😍🤌 #dastanland #داستان
1:03:39